خداوند متعال باد را مسخر سليمان كرد تا بساط او را هركجا كه خواست حمل كند؛شياطين را تحت فرمان او قرار داد كه خدمتگزار او باشند پرندگان را مطيع او كرد كه با بال و پر خود بر سليمان سايه افكنند
و اين امتيازات موجب شد كه سلطنت او به صورتي بي نظير در آيد و تمامي قدرتها متمركز او شوند.
از خصوصيات بساط سليمان اطلاعات دقيق و قطعي در دست نيست و نميتوان وصعت حكومت او را بيان كرد.شياطين هم همانند غلاماني در خدمت سليمان بودند و براي او ساختمانها استخرها و حوضهاي بزرگ ميساختند از گهر دريا براي او جواهرات مي آوردند و در كل همه مخلوقات تحت الفرمان سليمان بودند.
وفات سليمان
ساليان درازي،سليمان در ميان مردم به عدالت پرداخت مردم از روش عادلانه او در مهد آسايش و خوشي بودندو مردم در آن زمان از مزاياي خوب زندگي برخوردار بودند تا آنكه آفتاب عمر سليمان بر لب بام رسيد.
روزي سليمان در كاخ بلور خود تنها ايستاده بود و تكيه بر عصاي خود داده و به تماشاي مناظر و عمارتهاي كشور پهناور خود مشغول بود كه ناگهان جواني ناشناس را در كاخ خود ديد از آن جوان پرسيد تو كيستي كه بدون اجازه وارد قصر من شدي؟گفت من آن كسي هستم كه براي ورود به خانه ها و كاخها از كسي اجازه نميگيرم،من ملك الموت فرشته مرگم كه براي قبض روح تو آمدم سليمان از شنيدن نام او و مأموريت خطرناكش بر خود لرزيد و گفت :ممكن است مهلتي بدهي تا به كارهام رسيدگي كنم گفت:نه و در همان حال بدون اينكه به او مهلت نشستن بده جانش را گرفت . جسد بي جان سليمان مدتها به همان حالت ايستاده و تكيه بر عصا بود باقي ماند و سپاهيانش او را در قصر ميديدند و خيال ميكردند كه به بيرون نگاه ميكند و هيچ موجودي از ترس سليمان جرأت وارد شدن به قصر را نداشت تا آنكه خداوند به موريانه دستور داد تا عصاي سليمان را بخورد تا سليمان به زمين بخورد و در آن موقع همه متوجع فت او شدند.
حكايت
در عهد حضرت سليمان اسبها بر هوا مي پريدند و در مزارع و كشتزارها فرود مي آمدند و ميچرخيدن و به چشمه ساران آب مي خوردند در آن عهد بود كه جمعي از اهالي خراسان شكايت به آن حضرت آوردند و از خرابي احوال كشت زارها داستانها بيان كردند
حضرت سليمان ناراحت شد و ديوان فرمود تا اسبها را بگيرند و نزد او بياورند ديوا در گرفتن اسبها سعي كردند اما هيچ فايده اي نداشت و اسبها به سبب زور و قوت پرواز ميكردند و در بند ديوها نمي افتادند
ناگزير ديوها به فكر حيله اي افتادند و بعضي از چشمه ها كه اسبها از آن اب ميخورند آب آن را خالي و از شراب پر كردند وقتي اسبها از چشمه ساران آب خوردند مست شدند و طاقت پرواز نداشتند
ديوها قريب هزار اسب آوردند و سليمان اشاره به كشتن آنها كرد ناگهان فرمان خدا نازل شد كه اي سليمان دست از گشتن اين جانوران بردار كه نسل اين حيوان فوايد بسياربر ادم دارد .
حضرت سليمان دعايي كرد به درگاه خداوند و در خواست كرد بريده شود تا توان پرواز در آنها نمايد
دعاي اسبان حضرت سليمان نيز به قدرت اجابت شد و به حكن الهي پرهاي اسبان فرو ريخت و اكنون از نسل همان 100اسب باقي مانده ميباشد.
قصری از
اجنه شاهکارهایی در معماری داشتند که تا به حال انسان ها مانند ان رانساخته اند.
یکی از شاهکارهای آنها ساختن قصری از بلور برای حضرت سلیمان پیغمبر بود
از جمله ساختمان هایی که اجنه برای حضرت سلیمان ساختندبناهایی مثل بیت المقدس وهیکل وتدمروسایر آثاری که هنوز هم نمونه های
بسیاراز آنها در سرزمین فلسطین وشامات موجود است .
منبع:رسولی محلاتی قصص قران یاتاریخ انبیا جلد دوم ص 233
خداوندا! به من چونان ملک و اقتدار عطا فرما که چنین موقعیتی بعد از من به هیچ کس دیگری دست ندهد: «هب لی ملکاً لاینبغی لاحد من بعدی» بنده شایسته و لایقی بود به گونهای که عنایت ویژه حضرت احدیت را احراز نموده، این درخواست در شأن او به مرحله اجابت رسید. آری؛ او سلیمان بن داود و از پیامبران بزرگ الهی است.از ویژگیهای حضرتش این بود که انواع مخلوقات از قبیل: انس و جن،پرندگان و… گوش به فرمان او بودند و از جمله آن پرندگان که مطیع فرمان او به شمار میرفت،هدهد بود.1 هنگامی که از کار آن عبادتگاه با عظمت فارغ گشت،دلش آرام گرفت و خاطرش بیاسود و به قصد حج عزیمت کرد و مدتی در حرم امن اقامت نمود و پس از آن آهنگ یمن کرد و به سرزمین صنعا رهسپار شد و در آنجا به جستجوی آب پرداخت و برای یافتن آن کاوش فراوان نمود؛ ولی خسته و فرسوده شد و به مقصود خویش دست نیافت در این هنگام حضرت سلیمان به صف پرندگان توجه نموده،و از هدهد سراغ گرفت تا او را به آب رهبری کند.2 ولی هدهد را در صف پرندگان مشاهده نکرد.پرسید:چه شده است که من هدهد را نمیبینم؟ آیا عذری در نیامدن و غیبت داشته یا بدون جهت تأخیر نموده است؟(مالی لااری الهدهد ام کان من الغائبین).اگر چنین باشد من او را به سختی مجازات نموده و یا خواهم کشت. مگر آن که دلیلی روشن و شفاف برای غیبتش اقامه کند.(لاعذّبنّه عذاباً شدیداً او لاذبحنّه او لیأتینّی بسلطان مبین)» دیری نپایید که هدهد حضور پیدا کرد و بیدرنگ گفت:ای سلیمان! من به موضوعی دست یافتهام که تو از آن بیخبری،من از شهر سبا میآیم و خبر مهمی برای تو آورهام؛«احطت بما لم تحط به وجئتک من سبأ بنأ یقین»پادشاه آن کشور زنی بود که همه امکانات در اختیار داشت و تخت سلطنتی بس عظیم و شگفتی داشت. آنچه مایه تأسف است این که پادشاه و مردم آنجا به جای خدای سبحان در برابر خورشید سجده میکردند!خورشید پرست بودند و شیطان این رفتار را برای آنان زیبا جلوه داده، آنان را به بیراهه بردهبود.شگفتا! از چه رو به ساحت احدیت سجده نمیکنند؟ آن خدایی که آنچه آنان آشکار و یا پنهان سازند از آن آگاه است.آن ذات مقدسی که جز او معبودی در جهان هستی یافت نمیشود و به راستی که عرش عظیم ویژه آن ذات مقدس است. حضرت سلیمان(ع) برای این خبر اهمیت ویژهای قائل شد و فرمود:«من باید بررسی کنم که آیا این گزارش صحیح است یا نه؟ آنگاه نامهای برای ملکه سبا مرقوم فرمود و به هدهد داد و گفت:«تو خود نامه را ببر و به نزد ملکه سبا بیفکن و از دور با دقت تماشا کن که چه عکس العملی نشان خواهد داد». هدهد نامه را برداشت و به سوی بلقیس راونه شد و نامه را نزد او افکند.بلقیس نامه را برداشت و قرائت کرد و آن گاه خطاب به وزرا و بزرگان دربار نموده، گفت: نامه مهمی به من رسیده است.نامه از سلیمان نبی است و محتوای آن چنین است:«به نام خداوند کارساز بنده نواز، آن گاه فرمان داده که از دعوتش سرپیچی نشود و برتری جویی را کنار گذاشته و از سر تسلیم به سوی او رهسپار گردند». سپس ملکه سبا خطاب به حاضران گفت:«هر یک از شما نظر خود را در این راستا ابراز کند که من بدون رایزنی و آگاهی از دیدگاه شما تصمیم قاطع و نهایی نخواهم گرفت». وزرا و فرماندهان گفتند:ما امّتی نیرومند،دلیر و شجاع هستیم.ما مرد جنگیم و خود را آماده پیکار و میدانهای نبرد ساختهایم.با این وصف تصمیم نهایی با خود شماست،هر چه بفرمایید ما اطاعت خواهیم کرد. ملکه سبا که از جنگ بر حذر بود، در جواب گفت:«روند پادشاهان چنین بوده است که وقتی شهری را به تصرف خود در آورند، آنجا را به فساد میکشند و عزیزانشان را ذلیل میسازند و پیوسته رسم روزگار چنین بوده است.اندیشهای که من در سرمیپرورم چنین است که هدایایی برای سلیمان ارسال نمایم و آن گاه منتظرواکنش او میمانم که فرستادگان ما چه خبر یا گزارشی میآورند». وقتی فرستادگان ملکه سبا هدایا را نزد حضرت سلیمان آوردند ـ از آنجا که سلیمان احساس کرد که آنان در صددند که با این هدایا آنان را از دعوت به توحید و یگانه پرستی معاف دارند ـ فرمود:«آیا با این هدایا به انصراف من بر آمدهاید؟من نیازی به این هدایا ندارم.این هدایا در برابر عطایایی که ایزد منان به من مرحمت فرموده، هیچ و ناچیز است.حال که چنین است و دعوت مرا به یگانه پرستی اجابت نمیکنند،چنان لشگری به سوی آنان خواهم فرستاد که هرگز به ذهن و اندیشه آنان خطور نکرده باشدو نظیرش را ندیده و نشنیده باشند». فرستادگان باز گشتند و آنچه را دیده و شنیده بودند گزارش کردند. ملکه گفت: من چارهای جز تسلیم و اطاعت نمیبینم و بر این گمانم که هر چه زودتر دعوت سلیمان را بپذیریم و سر اطاعت در برابرش فرود آوریم و سپس از روی انقیاد و تسلیم به درگاه حضرت سلیمان شتافتند. هنگامی که خبر حرکت آنان به سلیمان گزارش داده شد،برای آن که گوشهای از قدرت خویش را به نمایش بگذارد از مأموران تحت فرمانش سؤال کرد:«کدام یک از شما تخت ملکه سبا را، قبل از آن که آنان در این جا حضور یافته و تسلیم گردند در نزد من حاضر خواهد ساخت؟». فردی از جن اظهار داشت:«قربان،قبل از آن که از جایتان برخیزید،من عرش او را برابر شما حاضر میکنم که در این کار بس توانا و در حفظ آن بس امین هستم». فرد دیگری از انسانه که با خود رشحاتی از علم و حکمت همراه داشت ـ و از حقایق هستی و لوح محفوظ اسراری را میدانست ـ گفت:ای سلیمان! من قبل از آن که مژه بر هم زنی تخت بلقیس را در محضرتان قرار خواهم داد! وقتی حضرت سلیمان(ع) تخت بلقیس را در برابر چشمان خود دید، برای آن که مبادا در پرتو این قدرت شگفت که از خود و حواریانش سراغ داشت،گرفتار غرور و ناسپاسی گردد و چه بسا برای جلوگیری از غلوّ و زیاده روی دیگران،به شکر و سپاس الهی پرداخت و گفت« این اقتدار از فضل و عنایت پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا بنده شاکری هستم یا ناسپاس و نمک نشناس؟». در این جا حضرت سلیـمان(ع) دستـور داد:علائم اختصاصی و آثار تخـت را حذف کنند تا ملکه سبا را بیازماید. هنگامی که ملکه وارد شد و به اطراف و اکناف چشم دوخت، سؤال کرد:آیا این تخت شما نیست؟بلقیس در کمال شگفتی و اعجاب گفت:گویا این تخت و عرش من است! تخت و عرش من اینجا چه میکند؟!آنگاه چنین اعتراف کرد:ما قبل از این نیز به اعجاز و قدرت سلیمان آگاه گشته و اسلام آورده بودیم! آری، پرستش معبودهای محسوس و دروغین او را از توحید و یکتاپرستی بازداشته بود.چرا که در جامعه کافر کیشی زندگی میکرد. به هر حال ملکه سبا راهنمایی شد که به داخل صحن و قصر سلیمان وارد شود.وقتی ملکه آن منظره شگفت را دید به گمان این که آن جا نهر آب است، ساقهای خود را برهنه کرد؛اما حضرت سلیمان(ع) به او گفت: که کف حیاط از آبگینه و از بلور صاف ساخته شده است و آبی که مشاهده میکند از زیر آن بلور میگذرد.در این شرایط و موقعیت بسیار حساس بود که ملکه سبا روی به درگاه حضرت احدیت نموده و اظهار پشیمانی کرد:«خداوندا!من تاکنون به خودم ستم کردم و دل خویش را از نور و رحمتت محجوب داشتم،اینک در محضرسلیمان از کرده خود پشیمانم و روی دل به سوی تو کردم و در خط فرمان تو هستم ای مهربانترین مهربانان».
1.برای این پرنده اسمهای دیگری نوشتهاند که از جمله:شانه به سر؛مرغ سلیمان،و ابو ربیع و ابو الاخبار را میتوان نام برد.گوشت این پرنده نیز در قدیم مصارف طبی بسیار داشته و در درمان بیماریها تجویز میشده است،(لغت نامه دهخدا). 2.از ویژگیهای این پرنده آن است که آب را در زیر زمین همان گونه مشاهده میکند که انسان در ظرف بلورین. سليمان و سخن مورچگان
خداوند داود و سليمان را مورد توجه و عنايت خويش قرارداد و علم اديان و آشنايى به احكام آنها را بدانان آموخت. اين دو پيامبر به خوبى مىدانستند كه خداوند چه نعمتهايى را بدانها ارزانى داشته است، لذا عرضه داشتند: حمد و سپاس خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگانِ مؤمنِ خود، كه از علم و دانشى چون ما برخوردارنيستند، برترى و فضيلت داد. هنگامى كه داود(ع) از دنيا رفت، سليمان از ميان فرزندانش وارث پيامبرى و سلطنت او گشت. زمانى كه او به پادشاهى رسيد، سران و دانشمندان مملكت خويش را فراخواند و با اعتراف به توجّهات و عنايات الهى، نعمتهايى را كه خداوند به او ارزانى داشته بود برايشان يادآور شد و گفت: خداوند مرا مشمول عنايت خويش قرار داد و علاوه بر پادشاهى و نبوّتى كه به من عطا كرد، فهميدن زبان حيوانات و پرندگان را نيز به من آموخت. به گونهاى كه هرگاه با يكديگر سخن گويند آن را مىدانم. اين نعمتهاى فراوان ازفضل و احسان الهى است كه مشخّص بوده و بر كسى پوشيده نيست. روزى سليمان سپاهيان خويش را فراخواند، لشكريان وى كه مركّب از جن و انسان و پرنده بودند، به فرمان او گرد آمدند، سليمان با اين سپاه به حركت در آمد تا به سرزمينى كه مورچگان فراوانى در آن وجود داشت رسيد. سليمان صداى مورچهاى را شنيد كه به رفقايش مىگفت: اى مورچگان، هم اينك سليمان و لشكريانش به سمت شما مىآيند، شتاب كنيد و در لانههاى خود پنهان گرديد، مبادا آنان بدون توجّه، شما را زير پاى خود از بين ببرند. سليمان سخن مور را شنيد و شادمان گشت و از اينكه مورچگان نيز از موهبتهاى الهى، چون نبوّت و عدالت و كَرَم و بخششى كه خداوند بدو عنايت كرده است با خبرند، مسرور شد. سليمان ازمقام پادشاهى و سلطنت و درك سخن مورچگان كه كسى آن را نمىداند و خداوند آنها را تنها به او عنايت كرده بود از خوشحالى در پوست خود نمىگنجيد، از اين رو به پيشگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا؛ به من توفيق عنايت كن تا پيوسته سپاسگزار نعمتهايت باشم و با لطف و رحمت خويش مرا در زمره بندگان شايستهات، كه موجبات رضايت تو را فراهم آوردهاند، وارد نما: وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤْمِنِينَ * وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَقالَ يا أَيُّها النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينا مِنْ كُلِّ شَىءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الفَضْلُ المُبِينُ * وَحُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ * حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِى النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّها النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لايَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَقالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلى والِدَىَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَأَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبادِكَ الصّالِحِينَ؛(1)(2) ما به داود و سليمان علم و دانش عطا كرديم و آن دو گفتند: حمد و سپاس خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد و سليمان وارث داود گشت و گفت: اى مردم، به ما زبان پرندگان آموخته شده و همه چيز به ما عطا گرديده است، و اين جز فضيلتى آشكارنيست. همه لشكريان سليمان اعم از جن و انس و پرنده گرد آمدند تا اينكه به وادى مورچگان رسيدند، مورى گفت: اى موران، به لانههاى خود رويد تا سليمان و لشكريانش به طور ناخودآگاه شما را پايمال نكنند. سليمان ازسخن مور لبخندى زد و عرضه داشت: پروردگارا، به من توفيق ده تا سپاس و شكر نعمتهايى كه به من و پدرم عنايت كردى، پاس دارم و عمل نيكى كه مورد خرسندى توست انجام دهم و مرا با رحمت خويش در زمره بندگان صالحت قرار ده.
آزمايش سليمان(ع)
خداوند به وسيله بيمارى شديدى، سليمان(ع) را مورد امتحان و آزمايش قرار داد. بيمارى آن حضرت هرگاه بر تخت مىنشست پديدار مىشد و در اثر آن وى به سان جسدى بىروح در مىآمد و سپس بهبود مىيافت. اين بيمارى در اثر بىتفاوتى سليمان در خصوص حفظ سلامتى خود بود. خداى متعال فرمود: وَلَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَأَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ * قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى...؛(3) و ما در حقيقت سليمان را در بوته آزمايش قرار داديم و كالبدى بر تخت وى افكنديم، سپس بهدرگاه خدا انابه كرد و عرضه داشت: پروردگارا، مرا ببخشا.
نعمتهاى ويژه سليمان(ع)
همان گونه كه سليمان از خداى خويش طلب بخشش نمود، از او نيز خواست كه بدو ملك و سلطنتى عنايت كند كه مانند آن را به ديگرى ندهد، خداوند دعاى وى را مستجاب گردانده و اين نعمتها را به او ارزانى داشت. نخست: باد را مسخّر او گردانيد و آن را تحت فرمان او قرار داد، تا به دستور وى هر كجا كه مىخواست مىوزيد. دوم: شياطين را مسخّر او و در خدمتش مقرر داشت و برخى از آنها بنّايى مىدانستند و كاخها و دژها بنا مىكردند و بعضى غواص بودند كه از دريا مرواريد و سنگهاى قيمتى و گرانبها بيرون مىآوردند، چنان كه خداوند وى را بر شياطين كافر نيز استيلا بخشيده بود كه براى در اَمان بودن از شرّ و گزند آنها، آنان را به بند مىكشيد. تمام اين سلطنت و مُلك را خداوند براى سليمان(ع) مهيّا ساخت و به او اجازه داد، هرگونه كه مىخواهد از آنها استفاده كند، به هر كس كه مىخواهد ببخشد و از هر كس كه بخواهد دريغ كند، و در كنار همه اينها در پيشگاه خداوند از مقامى بس ارجمند برخوردار بوده و در آخرت بهشت جاودان جايگاه او بود. خداى متعال فرمود: قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكاً لا يَنْبَغِى لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِى إِنَّكَ أَنْتَ الوَهّابُ * فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ * وَالشَّياطِينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَغَوّاصٍ * وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِى الأَصْفادِ * هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ * وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَحُسْنَ مَئابٍ؛(4) عرضه داشت: پروردگارا، مرا ببخش و ملك و سلطنتى به من عطا فرما كه پس ازمن سزاوار هيچكس نباشد، به راستى كه تو بسيار بخشندهاى. ما باد را مسخّر او گردانيديم كه به فرمان او بهآرامى هر كجا مىخواست مىوزيد و نيز شياطينى كه همه بنّا و غواص بودند، در اختيار وى بودند و برخى ازآنها را به بند كشيده بود، و اين است عطا و بخشش ما. اكنون به هر كه خواهى بىحساب بده و يا منع نما، به راستى كه سليمان از مقرّبين ما بود و سرانجامى نيك داشت. قرآن در جايى ديگر تصريح مىكند كه خداوند باد را مسخّر سليمان گرداند، به گونهاى كه مسافت يك ماه را از صبح تا ظهر مىپيمود، در هر مسيرى كه مىخواست آن را فرمان مىداد و به هركجا كه مىخواست باد وى را منتقل مىساخت و اين كارى بود كه در عصر و زمان ما، بعيد به نظر مىرسد، چه اينكه انسان علم ودانش را در اين زمان براى اهداف بلندش مسخّر خود ساخته و به خدمت گرفته است. هواپيماهاى جت و فضا پيماهايى اختراع كرده كه انسان را در اندك زمانى به دورترين نقاط زمين انتقال داده و آدمى را به كره ماه منتقل مىسازد. قرآن يادآور مىشود كه خداوند چشمهاى را در زمين مسخّر سليمان ساخت كه از آن مِس گداخته بيرون مىآمد، چنان كه جنّيان را به خدمت او گمارده و به دستور او عمل مىكردند و هر كدام از آنها از اجراى فرمان الهى به دستور سليمان سرپيچى مىكردند، خداوند آنها را در آخرت به آتش سوزان دوزخ عذاب مىكند و اين جنّيان، هر چه را سليمان اراده مىكرد برايش مىساختند از معبد و كاخ گرفته تا مجسّمه و نقاشىهاى اشكال وحوش و پرندگان، و نيز ظرفهاى بزرگى براى خوردن غذا، همچون حوضهاى بزرگ و ديگهايى سنگين و ثابت و غير قابل انتقال براى پختن غذا، براى وى تهيه مىكردند. خداوند بعد از آنكه اين نعمتها را به آل داود عنايت فرمود، آنان را مخاطب ساخت و فرمود: اى آل داود، در اطاعت خدا بكوشيد و او را به شكرانه نعمتهايى كه به شما ارزانى داشته، پرستش نماييد: وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَرَواحُها شَهْرٌ وَأَسَلْنا لَهُ عَيْنَ القِطْرِ وَمِنَ الجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ * يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَتَماثِيلَ وَجِفانٍ كَالْجَوابِ وَقُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ؛(5) و باد را به تسخير سليمان در آورديم، كه در صبحگاه يك ماه راه برود و عصر نيز يك ماه طى مسير كند و مس گداخته را برايش جارى ساختيم. جنيان به دستور خدا برايش كار مىكردند و هر كدام را كه از فرمان ما سرپيچى كردند، ازعذاب آتش سوزان مىچشانيم. هر چه او مىخواست برايش مىساختند، مانند معابد، مجسمهها، ظروف بزرگ مانند حوض و ديگهاى بزرگ غير قابل انتقال. اى خاندان داود، شكر و سپاس خدا را به جاى آوريد، و اندكى از بندگانم سپاسگزارند.
اَسبان سليمان
از جمله نعمتهايى كه خداوند به سليمان ارزانى داشت، اسبهاى اصيل بود كه وى در اختيار داشت و گاه گاهى آنها را در برابر خويش به معرض تماشا مىگذارد. يكى از روزها، سليمان دستور داد تا اسبها را مقابل وى حاضر كنند و سپس با فخر و مباهات به اسبها، رو به اطرافيان خويش كرده و گفت: من اين اسبها را بهخاطر دنيا و بىنيازى در دنيا نمىخواهم، بلكه بدين سبب به آنها علاقهمندم كه به واسطه آنها خدا را به ياد آورده و در راه دين و آيين وى از آنها استفاده كنم. و سپس به تماشاى اسبان پرداخت. اسبها از مقابل وى عبور كرده تا از ديدهها پنهان شدند، ولى عشق و علاقه سليمان به اسبها فرو ننشست، لذا دستور داد مجدداً آنها را دربرابرش حاضر كنند و خود بهپاخاست و با دست خويش پاها و گردن آنها را نوازش داده و تيمار نمود و از اين كارها چند هدف را دنبال مىكرد: اول: براى ارزش قائل شدن به آنها بود؛ زيرا اسب در آن زمان يكى از برجستهترين وسايل و ابزار مقابله با دشمن به شمار مىرفت. دوم: خواست نشان دهد كه وى به امور سياسى و مملكت دارى اهتمام فراوان دارد، بهگونهاى كه بيشتر كارها را خود شخصاً انجام مىدهد. سوم: چون حضرت، آشناى به وضعيت اسبها بود عيب و بيمارىهاى آنها را تشخيص مىداد، لذا آنها را آزمايش مىكرد تا بداند نشانههاى بيمارى در آنها وجود دارد يا نه. خداى متعال فرمود: وَوَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ العَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ * إِذ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالعَشِىِّ الصافِناتُ الجِيادُ * فَقالَ إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّى حَتّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ * رُدُّوها عَلَىَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالأَعْناقِ؛a= "#016">(6) و سليمان را به داود عطا كرديم. او بهترين بنده ما بود و زياد به درگاه خدا تضرّع و زارى مىكرد. آنگاه كه اسبهاى تندرو را هنگام عصر بر او ارائه دادند، وى گفت: من اين اسبها را به خاطر پروردگارم دوست دارم. تا اينكه آفتاب غروب كرد، سپس خطاب كرد آنها را برايم باز گردانيد و به دست كشيدن بر ساق و يال و گردن اسبها و نوازش آنها پرداخت.
1- اين گفته مورچه، نوعى پوزشخواهى است، چون بر فرض كه سليمان و سپاهش مورچگان را زير پا لگد كوب مىكردند، در اثر اشتباه و بىتوجهى آنان بود، ولى از آنجايى كه سليمان اعتراف دارد كه مورچه وى را فردى مهربان مىداند از خداى خويش مىخواهد او را ازسپاسگزاران به شمار آورد. نكته ظريفى كه در اين داستان به چشم مىخورد، توجه داشتن فرد قوى و نيرومند، به فرد ضعيف است. از آيات قرآن استفاده مى شود كه مورچگان در لانههاى خود به صورت دستهجمعى زندگى كرده و بيدار باش و مراقبت، يكى از ويژگىهاى آنهاست و زبانى خاص دارند كه منظور خود را به يكديگر مىرسانند. بسيارى از ويژگىهاى آنها شناخته شده است، از جمله اينكه مورچگان از جامعهاى منظم برخوردارند و بسيار هوشيار و زيرك و علاقهمند به تلاش و كوشش بوده و داراى پشتكار و چارهانديشى هستند. جمعيت مورچگان علاقه دارند احياناً در يك جا زندگى كنند و گاهى پيرامون سخنى به نزاع پرداخته و برخى از برخى ديگر مسائلى را كه مربوط به امور آنهاست مىپرسند. اگر مجال بيشتر بود در مورد ويژگىهاى مورچگان بيشتر سخن مىگفتيم. 2- نمل (27) آيات 15 - 19. 3- ص (38) آيات 34- 35. 4- ص (38) آيات 35 - 40. 5- سبأ (34) آيات 12 - 13. 6- ص (38) آيات 30 - 33. كشور سبأ
قبل از آنكه به سرگذشت سليمان با ملكهسبأ <بلقيس» بپردازيم، مناسب است كه نظرى سريع و گذرا به جغرافياى كشور سبأ داشته باشيم. سبأ منطقهاى است در يمن كه شهر مأرب در آن قرار دارد و مسافت بين آن تا صنعاء سهروز راه است. اين سرزمين به اين دليل به اين اسم ناميده شده كه محل سكونت فرزندان سبأ بن يشجُب بن يعرب ابن قحطان بود، و به اين جهت سبأ گفته شد، چون او نخستين پادشاه عرب بود كه مردم را به اسارت گرفت(1) و أُسرا را وارد يمن نمود. برخى از مورخين گفتهاند كه او شهر سبأ و <سد مأرب»(2) را بنا نهاد و هنگامى كه سيل عِرَم، سد مأرب را ويران ساخت، مردم اين منطقه در سرزمينهاى ديگر پراكنده شده و هر دستهاى به سمتى رفتند، و عرب، پراكندگى آنها را ضربالمثل قرار داده و گفته است: <ذَهَب القومُ اَيدى سَبأ؛(3) مردم چون قوم سبأ پراكنده شدند». در تورات از سرزمين سبأ به <شبأ» ياد شده است. آن سامان، مركز بازرگانى مهمّى بوده و بازرگانان آنها با عبرانيان داد و ستد داشتهاند و به ثروت و ذخاير طلا، مشهور(4) بوده است. ونيز در تورات داستان ديدار ملكه سبأ، بلقيس با سليمان نقل شده است كه بلقيس با كاروانى بسيار با شكوه و با شترانى پر بار از عطريات و زر و سيم و سنگهاى گرانبها و قيمتى كه براى سليمان(ع) با خود همراه داشت، در اورشليم، بر آن وارد حضرت شد.(5) حبشيان براين عقيدهاند كه خاندان مالكين، از سلاله سليمانند و همسر وى ملكه <شبأ» يعنى سبأ بود كه او را <ماقده» مىخواندند.(6) قرآن سرگذشت ديدار ملكه سبأ را با سليمان(ع) عنوان كرده، بىآنكه نام ملكه را بيانكرده باشد، ولى مفسران گفتهاند: نام وى بلقيس و از دختران خاندان تُبَّع بوده است.
گفتگوى سليمان و هدهد
قبلاً ياد آور شديم كه خداوند قدرتى به سليمان عنايت كرد كه زبان پرندگان را مىدانست، هدهد از جمله پرندگانى بود كه سليمان آنها را تربيت كرده و با آنها به زبان خاص خودشان سخن مىگفت. روزى سليمان از وضعيت هدهد جويا شد، ولى او را نيافت و گفت: چرا هدهد را ميان پرندگان نمىبينم؟ آيا هم اكنون كه از او جويا شدم، ناپيداست يا قبلاً كه من در جريان نبودم غايب گشته است؟ از اين گذشته، چگونه بدون اطلاع من رفته است؟ آثار خشم و نگرانى در چهره سليمان هويدا شد و تصميم گرفت هدهد را با كندن پرها و يا زندانى كردن در قفس و يا كشتن كيفر دهد و كيفر، به تناسب گناه او بستگى داشت و اگر دليلى واضح و روشن بياورد كه بيانگر عذر او در آن غيبت باشد، از او بگذرد. غيبت هدهد چندان طول نكشيد، بلكه پس از مدتى كوتاه نزد سليمان بازگشت و بدو گفت: من از ماجرايى اطلاع يافتم كه تو از آن بى خبرى؛ از كشور سبأ نزد شما برمىگردم و خبرى دقيق برايت دارم. در آن كشور بانويى را ديدم كه بر آن حكمفرمايى مىكرد و از تمام وسايل و ابزارقدرت و انواع نعمتها برخوردار بود، و تختى بزرگ و زرين داشت كه به انواع جواهرات آراسته بود، ولى با وجود نعمتهايى كه خدا به مردم آن كشور ارزانى داشته بود، نعمتهاى خدا را سپاس نمىگفتند و بدو ايمان نياورده و وى را پرستش نمىكردند، بلكه خورشيد را مىپرستيدند و به جاى خدا بر آن سجده مىكردند. شيطان آنها را فريب داده بود و دلهاى آنها را از راه مستقيم منحرف ساخته بود، آنان به پرستش خداى يگانه رهنمون نشده بودند؛ زيرا شيطان آنها را فريفته بود و از سجده بر خدايى كه تنها وى سزاوار پرستش است باز داشته است، چه اينكه همان خداى يگانه است كه گياهان نهان شده در زمين را مىروياند و هم اوست كه از آسمان باران مىفرستد و به نيتهايى كه در سينههاست و اعمالى كه از انسان سر مىزند واقف و آگاه است. او خدايى است كه جز او معبودى نيست و او پروردگارعرش با عظم ت و ملك بىنهايت است، و آنگاه كه هدهد سخن خود را به پايان رساند، سليمان بدو پاسخ داد: به زودى در مورد مطلبى كه گفتى تحقيق و بررسى خواهيم كرد تا مشخص شود آيا صادقانه سخن مىگويى يا به دروغ. و بر مبناى حقايقى كه روشن شود، درباره تو حكم و داورى خواهيم كرد: وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ مالِىَ لا أَرى الهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الغائِبِينَ * لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطانٍ مُبِينٍ * فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَاً بِنَبَاً يَقِينٍ * إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىءٍ وَلَها عَرْشٌ عَظِيمٌ * وَجَدْتُها وَقَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ * أَلّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الخَبءَ فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَيَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَما تُعْلِنُونَ * اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظِيمِ * قالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الكاذِبِينَ؛(7) و سليمان جوياى وضعيت مرغان شد، گفت: هدهد كجا رفت كه آن را نمىبينم يا اينكه بىاجازه من غيبت كرده است؟ او را به عذابى سخت كيفر دهم و يا سرش از تن جدا سازم، و يا اينكه براى غيبت خود دليلى روشن بياورد. ديرى نپاييد و هدهد حاضرشد و گفت: من از ماجرايى كه تو از آن آگاه نيستى، اطلاع يافتم و از شهر سبأ خبرى مطمئن برايت آوردهام. در آنجا زنى را ديدم كه بر مردم حكمرانى مىكرد و هرگونه مكنت و نعمت بدو عطا شده بود وتختى بزرگ داشت و ديدم آنها به جاى خدا خورشيد را مىپرستيدند و شيطان اعمال آنها را در نظرشان زيبا جلوه داده و از راه خدا باز داشته بود كه هرگز روى هدايت نبينند، و خدايى را كه هر نهان را در آسمانها و زمين به عرصه ظهور آورده نپرستند و خداوند بر آشكار و نهان شما آگاه است. خدايى كه جز او معبودى نيست، پروردگار عرش با عظمت است، سليمان گفت: تا ببينم راست مىگويى يا دروغ.
نامه سليمان به بلقيس
براى اينكه حقيقتِ گفته هدهد روشن شود، سليمان به آن نامهاى سپرد و فرمان داد آن رانزد بلقيس بيفكند و سفارش نمود كه مراقب او و قومش بوده و به سخنانى كه در موردنامه رد و بدل مىكنند گوش فرا دهد. هدهد به پرواز در آمد و نامه سليمان را بهكشور سبأ برد و مقابل بلقيس افكند. بلقيس نامه را برگرفت و آن را گشود و مطالبآنراخواند و سپس سران وبزرگان مملكت خويش را گرد آورده وبدانها گفت: اىقوم، اين نامه از سليمان پادشاه به من رسيده و متن آن چنين است: بسم الله الرحمنالرحيم؛ بر من تكبر نورزيده و با گردن نهادن به دستور من، با حالت خضوع وخشوع براى خداوند نزد من آييد. پس از آنكه بلقيس نامه را خواند، سخن خود را متوجه دربارياناطراف خود كرد و نسبت به موضوع اين نامه با آنها به مشورت پرداخت و بدانان گفت: در اين امرمهم نظر دهيد چه كنم؛ زيرا در اين ارتباط، من قضاوتى نمىكنم و جز با مشورت شما دستورى صادر نمىكنم. حاضران به وى پاسخ دادند: ما از توان و قدرت فوقالعاده و نيروى فراوانى برخورداريم و براى نبرد آمادگى كامل داريم و تصميم را به شما وامىگذاريم، هر گونه كه دستور دادى فرمان خواهيم برد. اين آيات قرآن اشاره به همين موضوع دارد: إِذهَبْ بِكِتابِى هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ماذا يَرْجِعُونَ * قالَتْ يا أَيُّها المَلَأُ إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ كَرِيمٌ * إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * أَلّا تَعْلُوا عَلَىَّ وَأْتُونِى مُسْلِمِينَ * قالَتْ يا أَيُّها المَلَأُ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ* قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِى ماذا تَأْمُرِينَ؛(8) اين نامه مرا ببر و نزدشان بيفكن و بازگرد و ببين چه پاسخ مىدهند. بلقيس به درباريان گفت: نامه بزرگى به من رسيده است. اين نامه از ناحيه سليمان و عنوان آن به نام خداوند بخشنده مهربان است. او نوشته، بر من برترى نجوييد و تسليم امر من شويد. به سران قوم خود گفت: به كار من رأى دهيد، من بدون مشورت و حضور شما به كارى تصميم نگرفتهام. گفتند: ما صاحب قدرت و نيرومنديم، اختيار با شماست، هر گونه مىخواهى تصميم بگير و دستور بده.
پاسخ بلقيس
بلقيس احساس كرد كه قوم او به جنگ تمايل دارند، او بانويى عاقل و انديشمند ودورانديش بود، لذا خواست زيان و خسارتهاى جنگ را به ويژه بر طرفى كه شكست بخورد، براى آنان روشن سازد، از اين رو به آنان گفت: هر گاه پادشاهان براى جنگ و نبرد وارد كشورى شوند آن را ويران ساخته و هر آنچه در آنجا هست از بين مىبرند و به مردم آن سامان اهانت روا مىدارند، بنابراين اگر آنان بر ما پيروز شوند، اين گونه با ما رفتار خواهند كرد و سپس نظريه خود را ابراز داشته و گفت: من تصميم دارم فرستادگانى همراه با هدايايى ارزشمند نزد سليمان و قوم او بفرستم و منتظر تأثير هدايا در دل آنان باشم؛ زيرا رسم پادشاهان براين است كه هدايا در دل آنها تأثير نكويى دارد و به خاطر آن، با كسانى كه هدايا را فرستادهاند با نرمى و ملايمت رفتار كرده و دست ازجنگ برمى دارند، اگر سليمان اين هدايا را بپذيرد مشخص مىشود كه او پادشاه است و به آنچه پادشاهان خرسند مىشوند، شادمان مىگردد و اگر پيامبر باشد آنها را پذيرا نشده، مگر در صورتى كه ما به آيين او در آييم. از سويى فرستادگان ما با اخبار دقيقى كه از قدرت و توان او كسب مىكنند نزد من باز خواهند گشت.
هيئت اعزامى بلقيس رهسپار فلسطين شده و هدايا را با خود نزد سليمان بردند. اين گروه وقتى به آن سامان رسيدند، مملكتى بزرگ و پهناور و كاخهاى باشكوه و لشكرى انبوه ملاحظه كردند كه كشور سبأ در برابر آن ناچيز بود، هنگامى كه فرستادگان بلقيس به دربار سليمان بار يافتند، هديه بلقيس را به او تقديم داشتند، ولى سليمان آن را نپذيرفت؛ زيرا وى به طمع مال و دارايى و هديه، نامه نفرستاده بود، بلكه از بلقيس خواسته بود نزد او بيايد تا به خدا ايمان آورده و از دين و آيين او پيروى كند و دست از پرستش خورشيد بردارد، از اين رو سليمان فرستادگان را مخاطب ساخت و فرمود: آيا براى من مال به هديه آوردهايد، حال آنكه خداوند بهتر از اموالى كه به شما داده به من عنايت كرده است؟ چنان كه به من ملك وسلطنت بخشيد و جن و انس و باد و پرندگان را مسخّر من گرداند و به من نبوّت و پيامبرى عطا كرد، لذا من طمعى در مال ندارم، بلكه خواهان هدايت شما هستم، از آنجا كه شما علاقهمند به دنيا بوده و از آن لذّت مىبريد، از هدايايى كه به شما داده مىشود، خرسند مىگرديد و سپس رئيس فرستادگان را مورد خطاب قرار داد و گفت: نزد قوم خود بازگرد وهديه آنا ن را بدانها برگردان و آنچه درباره مملكت و قدرت و توان ما و پرستشى كه براى خدا انجام مىدهيم مشاهده كردى، به اطلاع آنان برسان، اگر فرمان برده و ايمان آوردند كه نجات يافتهاند و اگر بر كفر خود باقى بمانند، به خدا سوگند با سپاهى گران به نبرد آنان خواهم آمد كه توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشند و آنها را از شهر سبأ به صورت اسيران و بردگان، خوار و ذليلانه بيرون خواهم راند. خداى متعال فرمود: قالَتْ إِنَّ المُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ * وَإِنِّى مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ المَرْسَلُونَ * فَلَمّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ * إِرْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَهُمْ صاغِرُونَ؛(9) بلقيس گفت: هرگاه پادشاهان وارد شهرى شوند و آن را به تباهى كشانده و مردم عزتمند آن سامان را به ذلت و خوارى مىكشند، و رسم آنها اين است. و اينك من هديهاى برايشان مىفرستم تا ببينم فرستادگان چه پيامى خواهند آورد. وقتى فرستادگان نزد سليمان آمدند، سليمان بدانها گفت: آيا مىخواهيد با مال مرا يارى كنيد، آنچه خدا به من عنايت كرده برتر از چيزهايى است كه به شما داده، بلكه شما هستيد كه بدين هدايا شاد مىگرديد، به سوى آنان باز گرديد و بگوييد با سپاهى گران به جنگ آنان خواهم آمد كه توان برابرى با آن را ندارند و آنها را با ذلت و خوارى از آن شهر بيرون خواهم راند.
تخت بلقيس
فرستادگان بلقيس بازگشتند و ملكه خود را در جريان مشاهداتى كه از قدرت و شوكت سليمان و نپذيرفتن هدايا داشتند، قرار دادند و تأكيد كردند كه سليمان سوگند ياد نموده و تهديد كرده است در صورتى كه از حضور در كشور وى خوددارى كنيد به نبردتان خواهد آمد، اينجا بود كه بلقيس دانست سليمان، پيامبر و فرستاده خداست و در تهديد خود صادقانه عمل خواهد كرد و توان مخالفت دستور او را ندارد. از اين رو همراه با اشراف و بزرگان قوم خود به تدارك ساز و برگ حركت به سوى وى پرداخت. سليمان متوجه شد كه بلقيس به سوى او مىآيد، لذا خواست برخى از نعمتهايى را كه خداوند به عنوان معجزه به او عنايت كرده بود به بلقيس ارائه دهد تا دليلى بر نبوّت و پيامبرى او باشد. از اين رو، به جنّيانى كه پيرامون او بودند گفت: كدام يك از شما مىتواند تخت بلقيس را قبل از آنكه با قومش نزد من آمده و ايمان آورند، پيش من حاضر كند تا آنان قدرت خدايى را كه آنها را به پرستش او فراخواندم در برابر خود مشاهده كنند. ديوى ازجنّيان گفت: قبل از اينكه از جايگاه قضاوت و داورى خويش برخيزى - سليمان هر روز صبح تا ظهر براى داورى ميان مردم بر كرسى قضاوت تكيه مىزد - آن را نزد تو خواهم آورد. ديو اضافه كرد كه توان حمل آن تخته را داشته، و نسبت به جواهراتى كه در آن وجود دارد، امين خواهد بود، ولى يكى از فرشتگانى(10) كه خداوند آنان را حاميان سليمان قرار داده بود و از علوم كتب آسمانى بهرهاى داشت، اعلام نمود كه، من سريعتر ازيك چشم به هم زدن آن را نزد تو خواهم آورد و تخت را در برابر سليمان گذاشت، وقتى سليمان تخت را در جايگاه خود ديد گفت: اين نصر و پيروزى در حاضر كردن تخت، از الطاف خداوند بزرگ من است تا مرا بيازمايد كه او را بر نعمتهايش سپاس مىگويم يا كفران نعمتهاى وى مىكنم، ولى من خدا را بر نعمتهايش سپاسگزارم و فايده شكر به شكرگزار برمىگردد؛ زيراشكر نعمت، نعمت را فزونى و دوام مىبخشد و اگر كسى خدا را سپاس نگفت، پروردگارمن از بندگانش بىنياز بوده و كريم و بخشنده است و بر تمام آفريدههاى خود لطف و احسان دارد: قالَ يا أَيُّها المَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِى بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ * قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ * قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَأَشْكُرُ أَمْ
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط امین آخرین مطالب
|